قسمت ۵ - جهان با افراد مبتلا به سندرم اسپرگر حرکت میکند
10m
·
Soupe Jooje Baraye Rouh | پادکست سوپ جوجه برای روح
·
انگلستان، لندن، اواخر سال ۱۹۹۸؛ اولین روزی که رایا به طور کامل تو یه کشور خارجی گذروند. این اولین کشور از چند کشور اروپای غربی بود که همراه یه گروه به اون جا میرفت. جرأت کرد و چند قدمی از هتل دور شد تا رسید به یه ایستگاه مترو اما یهو خشکش زد.
The episode قسمت ۵ - جهان با افراد مبتلا به سندرم اسپرگر حرکت میکند from the podcast Soupe Jooje Baraye Rouh | پادکست سوپ جوجه برای روح has a duration of
10:48. It was first published
More episodes from Soupe Jooje Baraye Rouh | پادکست سوپ جوجه برای روح
بخش سوم - قسمت ۱۲- چشیدن حلاوت زندگی
سال ۱۹۶۴ تو لاپازِ بولیوی هر روز برق و آب قطع میشد. جیرهبندی بخشی از زندگی مردم شده بود و همه اون رو پذیرفته بودن. درست سر ساعت دوازده چراغها و رادیو خاموش میشد و ابیولا مادربزرگ خانواده بعد از گوش دادن به یه قسمت هیجانانگیز دیگه از نمایشنامه رادیویی یه نفس راحت میکشید. تنها لامپ آویزان از سقف خاموش و آشپزخونه کوچیکشون تاریک میشد. طبق معمول ژانت و کتی بعد از مدرسه وقتی به خونه میرسیدن باید کارهایی رو انجام میدادن. اونا سطلهای فلزی رو برمیداشتن و با عجله از درِ زنگزده خونه میزدن بیرون و جستوخیزکنان از تپه باریک و خاکی پایین میرفتن تا بتونن آب بیارن و هر روز اتفاقی تازه منتظر اونا بود.
قسمت ۱۱ - نعمتهایمان را بشماریم
این هفته حقوق نداریم. البته جین از حرفای شوهرش خیلی هول نکرد. اندی با دو نفر از دوستاش یه شرکت مهندسی کوچیک دایر کرده بودن و وقتی که شرایط اقتصادی سخت شد، برای این که بتونن حقوق کارمنداشون رو بدن هر سه بدون حقوق کار کردن و جین از ازدواج با چنین مرد شریفی خوشحال بود. دو هفته گذشت، بعد چهار هفته، و بعد شش هفته بدون این که خبری از پول باشه. اما قبضها با یه نظم ناامید کننده از راه میرسیدن. واقعا تو این وضعیت چه باید کرد؟
قسمت ۱۰ - انتظار با لبخند
لیام اون روز اصلا خبر نداشت که چه اتفاقی قراره بیفته. برای یه جرمگیری معمولی رفته بود دندانپزشکی. مطابق معمول کارکنان مطب شاد و مهربون بودن. بعد از جرمگیری و قبل از انجام کارهای روزانه، طبق معمول به دستشویی رفت تا صورتش رو بشوره. همین که کارش تموم شد و برگشت احساس کرد که همه جا خیلی ساکت و تاریکه. اول فکر کرد برق قطع شده ولی اینطور نبود
قسمت ۹ - حرکت به جلو
محله قدیمی که شاونل و خانوادش تو اون زندگی میکردن مثل روستاهای قدیم بود. همسایهها از پشت نردهها با هم درد و دل میکردن، از تازهواردها با شیرینی کاکائویی و کرهای پذیرایی میشد و پیدا کردن دوست راحت بود. اما محله جدید که به اون نقل مکان کرده بودن فرق داشت. ریشههای خانوادگی عمیقتر به نظر میرسید ولی یه مشکلی وجود داشت. شاونل دلش میخواست همه چیز رو به عقب برگردونه و برگرده به گذشته، ولی این امکانپذیر نبود و باید یه راه دیگه پیدا میکرد.
قسمت ۸ - ستاره مرگ
پانزدهم مارس روز اعلام دوره بیکاریه. اندی که یه معلمه و نماینده اتحادیه معلمان، از این روز وحشت داره چون متأسفانه روزیه که قربانیها از اخراج خودشون مطلع میشن. جلسات مختصر و اسفباری برگزار میشه و دلداری دادن و تحمل غم و غصه افراد، واقعا کار سختیه.
بعد از یکی از این جلسات دردآور، اندی همون اطراف داشت یه گشتی میزد تا برگرده به کلاسش که ناگهان با پدر یکی از دانشآموزای قبلیاش روبرو شد که سه ماه قبل، عضوی از یه باند تبهکار بهش شلیک کرده بود. یه نوجوون چهارده ساله که تو کلاس پنجم شاگرد اندی بود.